قصه و داستان
قصه کودکانه ” فِرِد شجاع آتش نشان “
«فِرِد» داشت با عجله به ایستگاه آتش نشانی می رفت. آن روز نوبت او بود که در ایستگاه ناهار درست کند. برای همین، از قصابی
«فِرِد» داشت با عجله به ایستگاه آتش نشانی می رفت. آن روز نوبت او بود که در ایستگاه ناهار درست کند. برای همین، از قصابی
نی نی کوچولو گل پسره الان درست یک سال داره خوشگله و با نمکه رو لپش یک خال داره موهاش صاف و طلایی چشماش درشت
کی بود کی بود؟ یک نی نی استکان بود خیلی شی کان پی کان بود ار دستم افتاد روی فرش و ترسید قوری خانوم منو
باد آمد و خندید و به دورِ همه چرخید و مرا دید و پسندید و دو تا میوه برام چید و به من داد و