علی پشت پنجره اتاقش نشسته بود و بیرون را تماشا میکرد. برف بشدت میبارید و حیاط خانهشان را سفیدپوش کرده بود. علی خوشحال و شاد
نهنگ و ماهی دریاچه آبی رنگه توش ماهی و نهنگه ماهی رو موج می شینه نهنگ اونو می بینه می گه نهنگ پرزور یه وقت
مورچه سیاه کوچولو کار می کنه، بار می بره دونه هارو جمع می کنه داخل انبار می بره مورچه سیاه کوچولو زیرِ زمین لونه داره
مادر مهربونم عزیز خوشزبونم تو گل بیخار منی رفیق من ، یار منی وقتی که غصه دار باشم فقط تو غمخوار منی ای جان من