قصه و داستان
قصه کودکانه ” سه آرزو “
در یک دهکده ی کوچک، در کنار جنگلی بزرگ، هیزم شکنی فقیر به نام «مکس» همراه با همسرش «السا» زندگی می کرد. یک روز که
در یک دهکده ی کوچک، در کنار جنگلی بزرگ، هیزم شکنی فقیر به نام «مکس» همراه با همسرش «السا» زندگی می کرد. یک روز که
پشه خواست برود توی آشپزخانه، پنجره جلویش ایستاده بود. پشه گفت: « یا برو اون ور! یا برو اون ور! » پنجره گفت: « نه
خانم Rabbit صبح در باغ ما بود او داشت می گشت پیدا کند food یک wind آمد خرگوش را دید گردو برایش از شاخه ای
شعر شاد کودکانه همراه با آشنایی کودک با زبان انگلیسی شاعر: ناصر کشاورز تصویرگر: نیلوفر برومند منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۶
شب خسته بود. خوابش می آمد. رفت رو کوه خوابید. کوه بلند بود افتاد پایین. رفت تو چاه خوابید. چاه تاریک بود. ترسید. رفت تو