قصه و داستان
شعر کودکانه ” قُلک شکمو “
قُلک خرسی من هست خیلی شکمو سکه دارد خیلی شمک گنده ی او خورده و خوابیده گوشه ای توی اتاق وزن او سنگین است چون
قُلک خرسی من هست خیلی شکمو سکه دارد خیلی شمک گنده ی او خورده و خوابیده گوشه ای توی اتاق وزن او سنگین است چون
مردی که یک روز راه رفته بود و خسته بود، به کنار جوی آبی رسید. جوراب هایش را در آورد و پاهایش را شست. بعد،