برچسب: داستان مذهبی

قصه و داستان

فرشته ها

من و دایی عباس به خیابان رفته بودیم که من ، یک خیابان پرنده فروشی دیدم . به دایی گفتم : « به دایی گفتم

ادامه مطلب »
قصه و داستان

معمای گوسفندی

هارون الرشید حوصله اش سر رفته بود. به بهلول گفت:«یک معما می گویم. می خواهم ببینم تو می توانی جوابش را بدهی یا نه.» بهلول

ادامه مطلب »
قصه و داستان

پیراهن سبز بهشتی

حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در خانه یک پیراهن ساده داشت. پدر برای ازدواج او با حضرت علی (علیه السلام) یک پیراهن نو به خانه

ادامه مطلب »