برچسب: قصه

قصه و داستان

جوجه اردک زشت

یکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش

ادامه مطلب »
قصه و داستان

قصه ی پشمک و نازنین

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود پشمک گربه کوچولوی سفیدِ قشنگی بود.او در یک خانه ی بزرگ زندگی می کرد. صاحب

ادامه مطلب »
قصه و داستان

دماغ زی زی

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری در جنگل سبز حیوانات زیادی زندگی می کردند.آن ها با هم مهربان بودند

ادامه مطلب »