قصه و داستان
زهیر
انگار با او قهر بود. هر جا که او برای استراحت می ایستاد؛ دور از او جایی را برای استراحت پیدا می کرد. شاید
انگار با او قهر بود. هر جا که او برای استراحت می ایستاد؛ دور از او جایی را برای استراحت پیدا می کرد. شاید
سربند یا حسین دیروز مادرم پیشانی مرا با «یا حسین» بست یک دفعه بغض من با دسته های اشک در کوچه ها شکست وقت