قصه و داستان
چوپان دروغ گو و گرگ
یکی بود، یکی نبود. گرگی بود که چند تا بچه داشت. او یک روز برای شکار بیرون رفت و دست خالی به خانه برگشت. بچه
یکی بود، یکی نبود. گرگی بود که چند تا بچه داشت. او یک روز برای شکار بیرون رفت و دست خالی به خانه برگشت. بچه
عید آمده ،سبزه با ناز آمده ربان قرمز بسته، پیش شما نشسته *** سنبل سنبل منم، همنشین گل منم وقتی میام به بوستان، بوستان میشه