روز: دی ۲۱, ۱۳۹۴ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

قصه و داستان

یک کلاغ ، چهل کلاغ

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. جوجه کلاغی بود که هنوز پرواز را خوب یاد نگرفته بود. یک روز مادرش، یعنی

ادامه مطلب »
شعر

شعر کودکانه مورچه

باغچه ی خونه رو بازم مامان جونم آب داده حیف ولی یک مورچه سیاه میون آب افتاده باید نجات بدم اونو تا آب اونو نبرده

ادامه مطلب »
شعر

شعر کودکانه مدرسه

مامان جونم گرفته برای من یک کتاب من می بینم عکساشو با آب و تاب نمی تونم ولی اونو بخونم چیزای خوب یاد بگیرم بدونم

ادامه مطلب »