قصه کوتاه آ اول آب

آ تشنه اش بود.
رفت لب چشمه. چشمه خشک بود.
رفت لب دریا. دریا آبش شور بود.
رفت کنار رودخانه. دولا شد آب بخورد، افتاد توی آب.

آب، آ را با خودش برد. آ یک عالمه آب خورد.

ماهیگیر او را از آب گرفت. برد به خانه، داد دست بچه اش و گفت:
«بگیر اینم آیی که می خواستی. مواظب باش دیگه گمش نکنی! »

آ داشت از سرما می لرزید. بچه او را برد کنار آتش، آ گرم شد.
بچه برایش آش درست کرد.
آ خورد و لای دفتر مشق،
کنار بقیه ی دوستانش خوابید.

نویسنده: محمدرضا شمس

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − هجده =