قصه کودکانه ” ۳۰ بیل و دوچرخه “

یک دوچرخه بود که فکر می کرد خیلی بامزه است. هر وقت صدایش می کردند دوچرخه، می گفت: « سبیل بابات می چرخه! » بعد هم قیژ قیژ می خندید و می رفت.

اما دوچرخه شوخی نمی کرد. حرفش درست بود. انگار یه جور جادو بلد بود. به هر کس می گفت سیبیل بابات می چرخه، واقعاً سیبیل باباش شروع می کرد به چرخیدن. مثل فرفره. حالا نچرخ کی بچرخ.

باباها نمی داستند چرا سیبیل هایشان فرفره شده. یک روز همه دور هم جمع شدند تا بفهمند چرا سیبیل هایشان می چرخد.

2

یکی گفت: « شاید فنر سیبیل هایمان در رفته! »

یکی گفت: « شاید سیبیل هایمان می خواهد چهل بیل شود! »

یکی گفت: « شاید سیبیل هایمان می خواهد بیفتد! »

خلاصه هر بابایی یک چیزی می گفت. دوچرخه هم پشت درختی ایستاده بود و قیژ قیژ به حرف های آن ها می خندید.

بابا ها دیدند صدای خنده می آید. رفتند پشت درخت را نگاه کردند. دوچرخه آمد بیرون و گفت: « فرفره، فرفره سیبیلو بگیر در نره! » بعد هم فرار کرد. بابا ها که دیدند دوچرخه دارد مسخره بازی در می آورد، دنبالش کردند. او را گرفتند و باد چرخ هایش را خالی کردند.

یکدفعه دیدند که سیبیل هایشان از چرخیدن افتاد. فهمیدند که جادوی دوچرخه توی باد چرخ هایش بوده. بعد همه ی بابا ها دور دوچرخه حلقه زدند و خواندند: « دوچرخه، دوچرخه، باد نداره بچرخه. »

3

منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۴ (گروه سنی ۶ تا ۸ سال – نوآموز)

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − 3 =