قصه نم نم ” بستنی و بخاری “

یک بستنی بود سرمایی! لیس و لیس و لیس می لرزید. بخاری او را دید. دهانش آب افتاد. گفت: « بیا پیش من تا گرمت کنم م م م م. »
بستنی رفت پیشش. یواش یواش گرم شد. خوابش گرفت. سرش را گذاشت روی پای بخاری خوابید.

وقتی بیدار شد، دیگر سردش نبود.

به بخاری گفت: « خیلی ممنون که گرمم کردی. »

بخاری گفت: « خواهش می کنم م م م م م. »

خیلی خوشمزه بودددد.

و با زبان سرخش دور دهانش را لیسید.
نویسنده: محمد رضا شمس
تصویرگر: علی خدایی
منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۴ (گروه سنی ۳ تا ۶ سال – خردسال)

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × دو =