قصه کودکانه ” پالی پستچی “

پالی پستچی در رساندن نامه های پستی بسیار سخت کوش بود و همیشه برای رساندن نامه ها عجله داشت و خیلی بدش می آمد از اینکه مردم برای دریافت نامه هایشان منتظر بمانند، تازه رئیسش، آقای پرایس، همیشه از او انتظار داشت که قبل از ساعت دوازده کارش تمام شده باشد و به دفتر پست برگشته باشد.

7

یک روز صبح، پالی خواب مانده بود و حسابی دیرش شده بود و بیشتر از روزهای قبل عجله داشت. پالی در حالی که با عجله از در خانه خارج می شد، غرغرکنان زیر لب می گقت: « یالا، یالا، بجم، عجله کن.»
پالی در حالی که به سرعت با دوچرخه اش به سمت اداره پست می رفت، با خودش گفت: « مردم منتظر نامه هاشون هستن. آقای پرایس هم منتظرمه. » و بعد با سرعت هر چه تمام، به سمت پایین خیابان رکاب زد. پالی نفس نفس کنان وارد دفتر پست شد و گفت: « بابت دیر اومدنم معذرت میخوام آقای پرایس. » آقای پرایس گفت: « صبح به خیر پالی، کیسه نامه هات حاضرن و اتفاقا به نظر می آد که امروز کلی هم نامه و بسته داری که باید تحویل بدی.»

8

« ممنونم آقای پرایس. با این همه نامه و بسته واقعا هم باید عجله کنم. »
پالی به سرعت به طرف خیابان اصلی رفت و بعد به سمت خیابان جکسون پیچید. آن قدر سریع می رفت که متوجه ماشین حمل زباله ی روبرویش نشد و با آن برخورد کرد. راننده ی ماشین فریاد زد: « مواظب باش! » پالی در حالی که خودش و تمام محتویات کیسه اش به هوا پرت می شدند، فریاد زد: « اوه، خدای من. »
پالی فریاد زد: « اوه، نه، جمع کردن این همه نامه و بسته ی پستی کلی طول می کشه! اونم امروز که خیلی من عجله دارم! » و بعد بلند شد و گرد و خاک لباس هایش را تکاند. زباله چی ها با پالی کمک کردند تا همه نامه ها، بسته های پستی، و کارت پستال ها را جمع کند. زیاد طول نکشید که پالی دوباره آماده حرکت شد. اما به محض این که دوچرخه اش را از زمین بلند کرد، متوجه شد که یکی ازچرخ های دوچرخه اش پنچر است.
باز با ناراحتی گفت: « وای، دوچرخه ام پنچر شده. دیگه نمی تونم سوارش بشم. حالا باید چکار کنم؟ »

9

یکی از زباله چی ها گفت: « فکر کنم امروز باید پیاده نامه هات رو تحویل بدی. » پالی گفت: « اوه، نه. همینجوری هم خیلی دیر شده. بهتره زودتر راه بیفتم. » و دوید تا سریعتر نامه ها را به دست مردم برساند.
اما آنقدر عجله داشت که همه ی اسم و آدرس ها را قاطی کرده بود. آقای گرین، ساکن خیابان جکسون، منتظر یک بسته کتاب بود ولی در عوض دو نامه و یک قبض گاز مربوط به خانم جکسون را دریافت کرد!
خانم جکسون هم که در بلوار هالی زندگی می کرد، مجله ای را دریافت کرد که قرار بود به دست آقای هالی واکر برسد!

10

هالی واکر هم که در خیابان گرین زندگی می کرد، بسته ی کتاب متعلق به آقای گرین را دریافت کرد.

همگی؛ مخصوصا پالی پستچی به شدت گیج شده بودند.
پالی با تعجب گفت: « نمی دانم چرا امروز اینقدر حواسم پرته! »

11

او با سرعت هرچه ممکن، سعی کرد که اشتباهاتش را جبران کند و اوضاع را سر و سامانی ببخشد. اما ساعت یازده شده بود و هنوز کیسه ی نامه ها تا نیمه پر بود. کم کم داشت امیدش را از دست می داد که ناگهان متوجه چیزی شد و فکر بکری به ذهنش رسید.
او از یکی از بچه ها پرسید: « جک، میشه لطفا اسکیتت رو به من قرض بدی؟ قول میدم به محض اینکه نامه هام رو تحویل دادم، بهت برش گردونم. »
جک گفت: « حتما پالی، چرا که نه. »


12

پالی تا آن زمان اصلا اسکیت سوار نشده بود ولی با شجاعت پایش را روی آن گذاشت. اولش کمی تلو تلو خورد و عقب عقب رفت ولی بعدش توانست تعادلش را حفظ کند و با اسکیت سر خورد و ویراژ کنان به سمت پایین خیابان حرکت کرد.
پالی با صدای بلند گفت: « هی، جانمی جان! این همون چیزیه که من می خوام. »
اون مثل برق از خیابان بالا و پایین رفت. آنقدر به او خوش گذشت که تحویل باقیمانده ی نامه ها، به نظرش خیلی سریع تر انجام شد.

13

پالی گفت: « اسکیت سواری، هم از پیاده رفتن خیلی بهتره و هم از دوچرخه سواری بیشتر کیف میده. »
بالاخره کار تحویل نامه به اتمام رسید. پالی اسکیت جک را به او برگرداند و فقط به اندازه ای وقت داشت که با سرعت خودش را به اداره ی پست برساند. در حالی پایش به دوچرخه اش بند گرفت و تلو تلو خوران وارد دفتر پست شد، نفس نفس زنان گفت: « من برگشتم، آقای پرایس. درست سر وقت. »
آقای پرایس گفت: « خوشحالم پالی، خوشحالم که می بینم سالمی. زباله چی ها دوچرخه ات رو برایت آوردن. فکر کنم باید هر چه زودتر پنچری دوچرخه ات رو بگیری. »
پالی گفت: « لازم نیست عجله کنین، آقای پرایس. فکر کنم وسیله ی نقلیه ی جدیدی پیدا کردم که برای پستچی های حواس پرتی مثل من خیلی بهتره! »

14

منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۴ (گروه سنی ۶ تا ۸ سال – نوآموز)

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + شش =