شعر کودکانه زاینده رود
در دل شهر اصفهان یه رودخونه جاری بود یه رودخونه پر از آب به اسم زاینده رود بعضی وقتا می رفتم کنارش می نشستم هرچی
در دل شهر اصفهان یه رودخونه جاری بود یه رودخونه پر از آب به اسم زاینده رود بعضی وقتا می رفتم کنارش می نشستم هرچی
مامانم می گفت: خواب می دیدم بچه شدم مثل گل باغچه شدم پیرهن چین چین پوشیدم دنبال توپم دویدم اما وقتی بیدار شدم دیدم که
وقتی خروس نازم قوقولی قوقو رو سر داد از یه روز خوبِ خوب بازم به من خبر داد گفت عزیزم بیدار شو صبح شده باز
ماه قشنگ آسمون یه شب بیا به خونه مون از آسمون بپر پایین بدو بیا روی زمین بیا،بشین کنار من قصه بگو برای من قصه
ای ماه آسمون چرا اینقده شیطون شدی؟ چند شبی من ندیدمت کجا تو پنهون شدی؟ شب ها برای دیدنت چشام به آسمون بود هی با
پروانه ی قشنگی نشست رو شاخه ی گل براش ترانه خوندم مثل یه بلبل گفتم آهای پروانه جون چقده قشنگ و نازی تو باغچه ها
یه گربه ی گرسنه توی سطل زباله پی غذا می گرده وای که چه بی خیاله! نمی دونه زباله میکروب داره فراوون ناخوشی و مریضی
شب یلدا می دونی خیلی درازه یه شب سرده پُر از رمزه و رازه فصل پاییز برگای درختُ ریخته رنگ برگا چه قشنگه خیلی نازه
روزه گرفته امروز یک کودک کله گنجشکی روزه ی کوچک تا ظهر نخورده آب و غذایی می کرده قورقور شکمش گاهی ظهر افطار کرده با