شعر کودکانه زاینده رود

در دل شهر اصفهان
یه رودخونه جاری بود
یه رودخونه پر از آب
به اسم زاینده رود

بعضی وقتا می رفتم
کنارش می نشستم
هرچی توی دلم بود
به آبِ رود می گفتم

اون وقت دل تنگ من
از غصه آزاد می شد
غم را تو آب می ریختم
دلم شاد شاد می شد

دیروز دوباره رفتم
کنار اون نشستم
زاینده رود خشکیده بود
دیگه چیزی نگفتم

اشکی چکید رو گونه ام
دلم حسابی تنگ بود
رودخونه ی قشنگم
پر از کلوخ و سنگ بود

***
اما اینو می دونم
وقتی بارون بباره
برای زاینده رود
آب ِفراوون میاره

اونوقته که می بینیم
زندگی شاداب میشه
زاینده رود زیبا
دوباره پرآب می شه

مهری طهماسبی دهکردی

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 + سیزده =