جوک … جوک … جوک
شمارش دیوانه ای لب چاه نشسته بود و می گفت: هفت هفت هفت… شخصی به او رسید و گفت: برای چه هفت هفت می گویی؟
شمارش دیوانه ای لب چاه نشسته بود و می گفت: هفت هفت هفت… شخصی به او رسید و گفت: برای چه هفت هفت می گویی؟
سهم بیشتر دو نفر با هم شریکی شتری خریدند. دو سومش را یکی داد و یک سومش را دیگری. اتفاقاً سیل آمد و شتر را
ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری بیژن:آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد. اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی
اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟ دومی: بله اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟ دومی: هیچی، فیلم تمام شد. — اولی: چرا ماهی
گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند، نمی توانستند غذای خود را درست کنند مربی از آن ها پرسید:
اوّلی: اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟ دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی
معلم: انواع دندان ها را اسم ببر. شاگرد: نوک زبانم است؛ شما فقط اولی اش را بگویید. معلّم: آسیا…. شاگرد: یادم افتاد؛ آسیا، آفریفا، اروپا
بدون اجازه روزی معلمی به شاگردانش گفت: چه کسی دوست دارد به بهشت برود .همه بچه ها دستشان را بالا گرفتند بجز یک نفر.
معلم : می تونی بگی چرا فلامینگو یک پاش رو بالا نگه میداره؟ شاگرد: چون اگر دوتاش رو بالا نگهداره ، می افته! به یک