روز: شهریور ۶, ۱۳۹۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

قصه و داستان

دم قشنگ روباه شکمو

یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین

ادامه مطلب »
قصه و داستان

موش کوچولو و مادرش

یکی بود یکی نبود موش کوچولو توی لونه پیش مادرش نشسته بود. مادرش داشت تندتند بافتنی می بافت. حوصله ی موش کوچولو سر رفت. پاشد

ادامه مطلب »
قصه و داستان

گاو و شیر و تاریکی

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود توی یه روستا مردی زندگی می کرد به اسم صادق که مردم صداش می کردند

ادامه مطلب »
قصه و داستان

پیرزن و کلاغ

یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز کلاغ خسته ای به خانه ی پیرزنی رفت تا در کنار باغچه ی کوچک

ادامه مطلب »