سوزی خانم یه باد بود. از اون بادهای سرد مثل یخ، سفید مثل برف.
یک روز از دودکش یک خونه، دودی دید.
عصبانی شد. گفت: «این دود آتیشه. الآن می روم و چنین و چنان می کنم. آتش را خاموش می کنم. به همه جای این خونه قندیل آویزان می کنم. »
و هاری کرد و هوری کرد و راه افتاد از کوه سر خورد و پایین رفت. هو هو کرد و رسید به خانه.
رفت توی دودکش تا برود کنار آتش. ولی توی دودکش گیر کرد.
آتیش سردش شد. نزدیک بود خاموش بشود و چند تا هیزم دیگر روشن کرد.
سوزی خانم توی دودکش گیر کرده بود.گرم شد، نرم شد، یخ زده بود از سرما سفید شده بود ولی از گرما سرخ شد و صورتی شد. نرم شد و راحت راحت از دودکش آمد بیرون رفت کنار آبشار.
خودش را توی آب یخ زده تماشا کرد و گفت: «وای! چه خوشگل شدم. دیگر سوزی خانم کجا بود. حالا من صورتی خانم شده ام.
منبع: نبات کوچولو