قصه کودکانه سوزی خانم یه باد بود

سوزی خانم یه باد بود. از اون بادهای سرد مثل یخ، سفید مثل برف.

یک روز از دودکش یک خونه، دودی دید.

عصبانی شد. گفت: «این دود آتیشه. الآن می روم و چنین و چنان می کنم. آتش را خاموش می کنم. به همه جای این خونه قندیل آویزان می کنم. »

و هاری کرد و هوری کرد و راه افتاد از کوه سر خورد و پایین رفت. هو هو کرد و رسید به خانه.

رفت توی دودکش تا برود کنار آتش. ولی توی دودکش گیر کرد.

آتیش سردش شد. نزدیک بود خاموش بشود و چند تا هیزم دیگر روشن کرد.

سوزی خانم توی دودکش گیر کرده بود.گرم شد، نرم شد، یخ زده بود از سرما سفید شده بود ولی از گرما سرخ شد و صورتی شد. نرم شد و راحت راحت از دودکش آمد بیرون رفت کنار آبشار.

خودش را توی آب یخ زده تماشا کرد و گفت: «وای! چه خوشگل شدم. دیگر سوزی خانم کجا بود. حالا من صورتی خانم شده ام.

 

منبع: نبات کوچولو

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 − سه =