قصه کودکانه ” کیف قرمزی “

کیف کلاس اولی همیشه دیر به مدرسه می رسید. برای همین از خجالت همیشه صورتش قرمز بود. دوستانش به او می گفتند « کیف قرمزی » .

او دلش می خواست زود به مدرسه برسد اما هیچ وقت نمی شد. یک شب به مداد رنگی ها گفت: « من را صبح زود بیدار می کنید؟ » مداد رنگی ها گفتند: « باشد. » اما مداد رنگی ها خوابشان برد و کیف قرمزی دیر به مدرسه رسید.
یک شب دیگر کیف قرمزی به تلفن گفت: « تو زنگ می زنی تا بیدار شوم؟ » اما تلفن هم خوابش برد و نتوانست کیف قرمزی را صبح زود بیدار کند. کیف قرمزی باز هم دیر به مدرسه رسید.
درِ مدرسه به او گفت: « اگر دفعه دیگر دیر برسی در را به رویت باز نمی کنم. » کیف قرمزی با ناراحتی گفت: « باشد. »
بعد وارد کلاس شد. یک دفعه میز و صندلی و تخته همه با هم شروع به خندیدن کردند. آخر او به جای مداد و کتاب یک هالمه لباس و اسباب بازی با خودش آورده بود. کیف قرمزی بیشتر از دفعه های بعد خجالت کشید. اشک از چشم هایش چک چک روی زمین افتاد.
دوست های کیف قرمزی ناراحت شدند. کیف قرمزی را صدا زدند.
کیف قرمزی دوید و از کلاس بیرون آمد، رفت توی حیاط.
توی حیاط، زنگِ مدرسه گفت: « آهای کیف قرمزی، واقعاً خجالت دارد. چه قدر دیر می آیی. زود از مدرسه برو بیرون. »

2

کیف قرمزی به خانه رفت. با خودش گفت: « دیگر به مدرسه نمی روم. » و از غصه خوابش برد.
عصر که شد زینگ زینگ صدای زنگ خانه آمد . خانه درش را باز کرد . میز و صندلی و تخته سیاه آمده بودند. آن ها به کیف قرمزی گفتند: « ما را ببخش. ما تو را ناراحت کردیم. »
بعد به او یک ساعت زنگ دار هدیه دادند و گفتند: « تولدت مبارک! »
کیف قرمزی خیلی خوشحال شد. آخر ساعت زنگ دار در گوشش گفت: « نگران نباش، از فردا صبح خودم تو را از خواب بیدار می کنم. »
و همین طور هم شد. از آن روز به بعد کیف قرمزی به موقع به مدرسه می رسید.

نویسنده: طاهره خردور

تصویرگر: حسن عامه کن

منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۴ (گروه سنی ۶ تا ۸ سال -نوآموز)

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 + هجده =