یکبود، یک داشت. یک روز خورد زمین و پاره شد. پاره گریه کرد و نخ هایش ریخت بیرون. گفت: « گریه نکن! الآن می دوزمت. »
رفت پیش و گفت: « دوز و دوز و دوز، را بدوز! » گفت: « چه جوری بدوزم؟ با چی بدوزم؟ ندارم! ندارم! با دعواش شده، قهر کرده رفته! »
راه افتاد و رفت تا و را پیدا کند. رفت و رفت تا رسید به و .
ناراحت بود. هم ناراحت بود. سر نخ را گرفت و را نخ کرد. و آشتی کردند.
گفت: « زود باشید بروید سر جایتان! یک عالم کار داریم. » رفت روی سر جاش. هم، سر نخ را محکم گرفت و دوز و دوز و دوز را دوزید. ، خوشحال شد و خندید.
نویسنده: لاله جعفری
تصویرگر: ملیحه رفیعی
منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۵ (گروه سنی ۳ تا ۶ سال – خردسال)