قصه کودکانه ” جیب شلوار “

3

یکبود، یک داشت. یک روز خورد زمین و پاره شد. پاره گریه کرد و نخ هایش ریخت بیرون. گفت: « گریه نکن! الآن می دوزمت. »
رفت پیش و گفت: « دوز و دوز و دوز، را بدوز! » گفت: « چه جوری بدوزم؟ با چی بدوزم؟  ندارم! ندارم! با دعواش شده، قهر کرده رفته! »
راه افتاد و رفت تا و را پیدا کند. رفت و رفت تا رسید به و .
ناراحت بود. هم ناراحت بود. سر نخ را گرفت و را نخ کرد. و آشتی کردند.
گفت: « زود باشید بروید سر جایتان! یک عالم کار داریم. » رفت روی سر جاش. هم، سر نخ را محکم گرفت و دوز و دوز و دوز را دوزید. ، خوشحال شد و خندید.

نویسنده: لاله جعفری

تصویرگر: ملیحه رفیعی

منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۵ (گروه سنی ۳ تا ۶ سال – خردسال)

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 − 10 =