قصه کودکانه ” شب بخیر پیش پیشی! “

1

شب بود. توی باغچه، گربه ها می خواستند بخوابند. ولی پیش پیشی بازیگوشی می کرد. گربه ی سفید گفت: « زود بگیر بخواب بچه! » پیش پیشی پشت درختی قایم شد و گفت: « نه، نمی خواهم بخوابم. می خواهم بازی کنم. »

گربه سیاه به دنبال پیش پیشی دوید و گفت: « اگر نخوابی سبیل هایت را می کشم! » پیش پیشی روی دیوار پرید و گفت: « نه، نه، نمی خواهم بخوابم. می خواهم بازی کنم. » گربه ی حنایی دنبالش پرید. صدایش را کلفت کرد و گفت: « اگر نخوابی دُمت را گره می زنم! »

2

پیش پیشی از دیوار پایین آمد و گفت: « نه، نه، نه، نمی خواهم بخوابم. می خواهم بازی کنم. » مامان گربه از راه رسید. پیش پیشی را بوسید و گفت: « تو هنوز بیداری؟ » پیش پیشی توی بغل مامان پربه نشست. مامان گربه پرسید: « دوست داری الآن بخوابی یا دو دقیقه ی دیگر؟ » پیش پیشی فقط بلد بود تا سه بشمرد. یک، دو، سه شمرد و گفت: « سه دقیقه ی دیگر. »
مامان گربه گفت: « سه دقیقه ی دیگر خیلی خوب است. بیا به همه شب بخیر بگوییم. » شب بخیر گربه ی سفید! شب بخیر گربه ی سیاه! شب بخیر گربه ی حنایی! مامان گربه گفت: « حالا وقتش است، مگر نه؟ » پیش پیشی کنار مامان گربه دراز کشید. فکری کرد و پرسید: « حالا شما مامانی! دوست داری چند تا قصه برای من بگویی؟ »
مامان گربه خنده اش گرفت. خمیازه کشید و گفت: « وای از دست تو پیش پیشی! »

3
منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۱ (گروه سنی ۳ تا ۶ سال – خردسال)

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 + 3 =