قصه کم کم “قطار رنگی رنگی”

ما یک قابلمه ی قرمز داریم. امروز او ماشین من شد. سوارش شدم. از این سر اتاق تا آن سر اتاق رفتیم. با هیچی تصادف نکردیم. یکدفعه صدای زینگ زینگ آمد. بچه ی طبقه بالایی بود. گفت: « من هم بازی؟ »
گفتم: « باشد. » یک قابلمه ی زرد برایش آوردم. ماشین های قرمز و زرد ما، بیب بیب با هم مسابقه دادند.

صدای زینگ زینگ دوباره آمد. بچه ی طبقه پایینی بود. گفت: « من هم بازی؟ » به او قابلمه ی آبی مان را دادم. ماشین های قرمز و زرد و آبی، بیب بیب بیب مسابقه دادند. طبقه ی وسطی که زینگ زینگ کرد، گفتم: «برو! ما دیگر قابلمه نداریم. » رفت. ولی زود با یک قابلمه ی نارنجی برگشت. خواهر و برادرش هم با قابلمه های بنفش و سبز، پشت سرش ایستاده بودند. همه آمدند و با هم ماشین بازی کردیم. ماشین هایمان یک قطار رنگی رنگی شد. قطار رنگی، دور خانه هو هو چی چی کرد. یکهو مامان از راه رسید. در را باز کرد. با یک عالمه میوه و سبزی توی خانه آمد. قابلمه ها را که دید گفت: « آهای بچه ها، زودتر این ها را بار کنید! دارد از دستم می ریزد! » ما هم، شش تائی، سبزی و میوه ها را بار قطار کردیم. قطار باری هو هو چی چی به آشپزخانه رفت.

1

نویسنده: لاله جعفری

تصویرگر: میترا عبدالهی

منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۶ (خردسال)

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 × پنج =