هویجه نصفه بود. گریه می کرد: « های های! » داد می زد: « وای وای! »
کلاغه آمد و گفت: « چی شده! چه خبره؟ »
هویجه گفت: « من نصفمو می خوام وای وای! نصفمو می خوام های های! »
کلاغه گفت: « نصفه ی تو الآن توی شکم خرگوشه. خودم دیدم. »
هویج گفت: « منو ببر پیش خرگوش! » و پرید رو کول کلاغ و رفت پیش خرگوش.
هویج تا خرگوش را دید گفت: « زود باش نصف منو بده! »
خرگوش گفت: « باید بری خودت برداری! »
خرگوش دهنش را باز کرد. هویج نصفه پرید توی دهن خرگوش.
رفت پیش نصفه ی خودش.
خرگوش هم دراز کشید و خوابید. کلاغه هم رفت به خانه اش.
نویسنده: علیرضا متولی
تصویرگر: میترا عبدالهی
منتشر شده در شماره هفتم نبات کوچولو – صفحه ۱۱