بابا برایم یک هدیه آورد
پیچیده آن را در کادویی زرد
عروسکِ من می لرزد از ترس
چشمان او هم بسوی جعبس
عروسکی نو در جعبه خواب است
عروسکِ من امّا بی تاب است
می بوسم او را با خنده و ناز
در گوشش آرام، می گویم این راز
در بینِ صدها صدها عروسک
دخترِ من اوست ، قشنگ و کوچک