معرفی کتاب مجموعه ۱۴ جلدی قصه های خیلی قشنگ

نویسندگان: محمود پوروهاب/مجید ملامحمدی

تصویرگر: حمیدرضا بیدقی

ناشر: کتاب های مهتاب-واحد کودک و نوجوان محراب قلم

گروه سنی: الف

یافتن کتاب هایی با درون مایه ی دینی همیشه دغدغه ی والدینی بوده که دل شان می خواسته این آموزه ها درست و به موقع و به دور از افراط و تفریط و یا ایجاد دلزدگی از دین در دسترس فرزندان شان قرار بگیرد . متاسفانه بسیاری از این کتاب ها با طرح مستقیم مضامینی چون بهشت و جهنم ٬ خدا و ابلیس ٬ خوبی و بدی ٬ جزا و پاداش و مسایلی از این دست شیرینی و پاکی روز های خوش کودکی را از بچه ها می گیرند و به جای آن ترس و اضطراب و خرافات و گاهی بی خیال شدن نسبت به خدایی که همیشه منتظر است تا ما نافرمانی کنیم و مجازات مان کند ! را جایگزین می کنند .

مجموعه ی ۱۴ جلدی «قصه های خیلی قشنگ» به قلم محمود پوروهاب و مجید ملامحمدی با سبکی ساده و امروزی به دور از هر نوع بزرگ نمایی کاذب زندگی و سیره ی ائمه معصومین را به تصویر می کشد . فضاسازی داستان ها به گونه ای ست که کودک به راحتی می تواند با شخصیت های داستان همراهی و حتی همذات پنداری کند. در قسمتهایی از متن که واژه ای نامانوس با واژگان بچه های امروز استفاده شده است «یک شماره ی کوچک بالای واژه مورد نظر » کودک را به پاورقی کتاب هدایت می کند . هر کتاب شامل ۶ یا ۷ داستان کوتاه می باشد .

o_1a4uk36k11611ttk5ta61jpic

یک داستان از کتاب مادر مسیحی من :

عماربن حیان و دوستش میهمان امام صادق هستند . روز قشنگی است . از پشت پنجره اتاق صدای بق بقو می آید . چند تا کبوتر روی سکوی کوچک حیاط نشسته اند . گاه و بی گاه بق بقو می کنند و به دنبال هم می دوند .

عمار به دوست خود می گوید : « وای … امروز چه روز دلپذیری ست ! ما چه قدر خوشبختیم که به مهمانی امام عزیزمان آمده ایم .»

دوستش می خندد . صدای بق بقو دوباره بلند می شود . عمار به دوستش می گوید :«کاش پسرم اسماعیل را می آوردم . او خیلی امام را دوست دارد . جایش در اینجا خالی ست .»

امام صادق با یک سینی میوه به اتاق می آید . سینی را جلو آنها می گذارد و مثل برادر در کنارشان می نشیند و به درد دلشان گوش می دهد .

عمار کمی از اینجا و آنجا حرف می زند و بعد می گوید :«می خواستم اسماعیل را بیاورم . او خیلی به شما علاقه دارد !»

لب های امام صادق پر از لبخند می شود . عمار ادامه می دهد : «واقعا پسر با ادبی است . به من خیلی نیکی می کند . همیشه کمکم می کند . اخلاقش هم خیلی خوب است .»

امام صادق بیشتر خوشحال می شود و می گوید:«من پسرت اسماعیل را دوست داشتم ٬ اما حالا که گفتی به تو نیکی می کند او را بیشتر از قبل دوست دارم .»

عمار و دوستش خوشحال می شوند . یکی از کبوترها سرش را از لای پنجره می آورد داخل و بلندتر از قبل بق بقو می کند .

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + 15 =