استاد شهید مرتضی مطهری داستان هایی از اهل بیت پیامبر و سیره ی رسول اکرم را در کتاب داستان راستان گردآوری کرده است.
در آن شب ، همهاش به کلمات مادرش – که در گوشهای از اطاق رو به طرف قبله کرده بود – گوش میداد . رکوع و سجود و قیام و قعود مادر را در آن شب ، که شب جمعه بود ، تحت نظر داشت . با اینکه هنوز کودک بود ، مراقب بود ببیند مادرش که این همه درباره مردان و زنان مسلمان دعای خیر میکند ، و یک یک را نام میبرد و از خدای بزرگ برای هر یک از آنها سعادت و رحمت و خیر و برکت میخواهد ، برای شخص خود از خداوند چه چیزی مسألت میکند ؟
امام حسن آن شب را تا صبح نخوابید ، و مراقب کار مادرش ، صدیقه مرضیه ” ع ” بود . و همهاش منتظر بود که ببیند مادرش درباره خود چگونه دعا میکند ، و از خداوند برای خود چه خیر و سعادتی میخواهد ؟ شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره دیگران گذشت . و امام حسن ، حتی یک کلمه نشنید که مادرش برای خود دعا کند . صبح به مادر گفت : ” مادر جان ! چرا من هر چه گوش کردم ، تو درباره دیگران دعای خیر کردی و درباره خودت یک کلمه دعا نکردی ؟ ”
مادر مهربان جواب داد : « پسرک عزیزم ! اول همسایه ، بعد خانه ی خود.»
منبع:داستان راستان،جلداول ،ص ۸۸
یا بُنی الجارُ ثُمِّ الدار: اول همسایه سپس خانه ی خود(بحارالانوار،ج ۱۰ ،ص ۲۵ )
مهری طهماسبی دهکردی