قصه های کوتاه از امام حسن عسکری علیه السلام
شناسایی جاسوس یکی از دوستان امام حسن عسکری علیه السلام به نام داوود می گوید: ما با افرادی در زندان بودیم. روزی دیدیم امام حسن
شناسایی جاسوس یکی از دوستان امام حسن عسکری علیه السلام به نام داوود می گوید: ما با افرادی در زندان بودیم. روزی دیدیم امام حسن
از مدینه تا سامرا آدم های بد، هیچ وقت تحمل دیدن انسان های خوب را ندارند. وقتی امام حسن عسکری علیه السلام ، کودک بود،
یه یکی یکی خدا فقط یکی یه دو تا دوتا خدا نمی شه دوتا یه سه تا سه تا سرود بخون تو در جا خدا
در روزگار قدیم حضرت سلیمان هم پیامبر خدا و هم پادشاه بود. پیامبر خدا روزی در میان همراهانش هدهد را ندید از بقیه حیوانات پرسیدند
روزى یک عرب بیابانى خدمت پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله آمد و حاجتى داشت وقتى که جلو آمد روى حساب آن چیزهایى که
باد در میان موهای بلند و سپید حضرت ابراهیم (ع) می پیچید و آن را آشفته میساخت و غوغایی عجیب در دل ابراهیم (ع) بود
امام حسین (علیه السلام) با تهیدستان و درماندگان بسیار نشست و برخاست می کرد. او می فرمود: «خداوند آدم های اهل کبر و خودپرستی را
روزی روزگاری شهری به نام بابل بین دو رودخانه دجله و فرات از شهرهای بزرگ و سرسبز آن روزگار بود. اطراف شهر باغهای سرسبزی بود
در زمان های خیلی خیلی قدیم، روی زمین خدا، فقط دو نفر زندگی می کردند: آدم و حوا. آنها از بهشت به زمین آمده بودند.