قصه کودکانه ” دو سنگ “
دو تا سنگ بودند. یکی سیاه، یکی سفید. یکی این طرف رود، یکی آن طرف رود. سنگ ها دوست داشتند کنار هم باشند. با هم
دو تا سنگ بودند. یکی سیاه، یکی سفید. یکی این طرف رود، یکی آن طرف رود. سنگ ها دوست داشتند کنار هم باشند. با هم
یکی بود، یکی نبود. یه موشی بود و یه مامان موشی. مامان موشی هر جا می رفت، موشی می گفت: « منم میام. منم میام.
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود در زمان های قدیمِ قدیمِ قدیم یک اژدهای وحشتناک، بزرگ، وحشی و مغرور با ننه اش زندگی می
خیلی دورتر از این جا، در سرزمین قطب یک پنگوئن کوچولو با خانواده اش زندگی می کرد. او واقعا آن جا را دوست داشت و
کدوم طرف سنگین تره ؟؟؟ ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۱ (گروه سنی ۳ تا ۶ سال – خردسال)
سلام به همه ی آدما! من یک کلاغ ۳ ساله ام . اسمم قاقاریه. توی پارک سر کوچه، روی یه درخت چنار آشیونه دارم. گفتم
معلم ورزش: « بخوابید روی زمین و پا دوچرخه بزنید. » یکی از دانش آموزان پایش را بالا گرفت بود، ولی تکان نمی داد. معلم
شربت و شمع و خنده جشن و چراغ و پولک عروسی کرده امشب دختر آقا لک لک داماد سه ساعت پیش رفته کنار دریا منتظر
کی بود کی بود ؟ یه قاشق و یه چنگال پارسال با جار و جنجال با هم عروسی کردند صد تا روبوسی کردند چنگال آقا