قارقار نامه

سلام به همه ی آدما!

من یک کلاغ ۳ ساله ام . اسمم قاقاریه. توی پارک سر کوچه، روی یه درخت چنار آشیونه دارم. گفتم یه نامه بنویسم به شما و چند تا قار اَزتون گلایه کنم. آخه ما دلمون بعضی وقتا، از بی توجهی شما بدجوری می گیره. باورتون نمی شه؟ خُب یه خورده به حرف هام توجه کنین و اونوقت بگین حق دارم یا نه؟
اول از همه، این که بار ها از زبون بعضی از شما شنیدم که گفتین:
– ساکت باش کلاغ بد صدا! یا این که: – اَه اینم با این صداش گوش ما را بُرد.

خوب بابا جان، همه که قرار نبود بِشَن بلبل. یکی هم باید می شد کلاغ؛ ما هم داوطلب شدیم. خوب گناهمون چیه؟ یه خورده این ته حنجرَمون خشکه و یه خورده هم صدامون بلنده. اصلاً شما میدونین توی این قارقار خشک ما چه حرف های لطیفی قایم شده؟ جونم براتون بگه که تو خانواده ی ما کلاغ ها، رسم بر اینه که آقایون برای پیدا کردن همسر زندگیشون، آواز بخونن. پدر و پدربزرگ و هفت پشت من، همشون با قارقار همسرشون رو پیدا کردن. اونوقت شما دلتون میآد به این آوازِ عاشقانه بد و بیراه بگین؟ از این که بگذریم، با کمک این قارقار، وجود خطر رو به هم دیگه خبر میدیم. تازه پسرخاله هام که فقط و فقط، توی بیابون های ایران زندگی میکنن، هَمچی مثل چَکاوک چَهچَه میزنن که بیا و بشنو. اسمشون زاغ بوره و بعضی ها بهشون میگن زاغِ کویر. کلی آدم طبیعت دوست از این ور و اون ور میان به بیابون های کشورمون، تا ببیننشون. اون قَدر خوشگل و خوش صدان که نگو. صد دفعه به یکیشون گفتم یه بار بیا به شهر ما و یه کَم آبروی ما رو بخر. حیف که راضی نمیشه. می گه من به همون بیابون داغ خودمون عادت کرده ام و تحمل این همه شلوغی و هیاهو رو ندارم. از قدیم هم گفتن: « جوجه کویری، کویرِ خودش رو می خواد.»

22
بچه بودم، خیلی تمرین کردم که صدام مثل صدای زاغ بور بشه، اما نشد. مادر بهم می گفت که دلیلی نداره مثل پسرخاله ی زاغ بورت بخونی. هر کسی یه جوری زیباست. و مساله ی بعدی این که، یه روز که هوا خیلی سرد بود، داشتم غذایم رو نوشِ جان میکردم، یه پدر و پسر از کنارم رد شدن. من بدون توجه به اون ها به غذا خوردنم ادامه دادم. پسره از پدرش پرسید که: « بابا این کلاغه چی می خوره؟ » پدره جواب داد: « هیچی پسرم، آشغال می خوره. کلاغ ها آشغال خورن. » می خوام بگم که غذای اصلی ما کلاغ ها، دونه ی گیاهان و حشراته. اصلاً شما میدونین که اگه ما کلاغ ها نبودیم، همه جا پر از حشره شده بود؟ از اون مهم تر، ما با خوردن خِرت و پِرت های اطراف، نقش مهمی تو تمیز کردن طبیعت داریم. یعنی یه جورایی ما رُفتگر طبیعت هستیم و این خیلی خیلی مهمه. حالا به نظر شما، آشغال خوردن ما عیبه یا آشغال ریختن بعضی از آدما؟ ما تمیز می کنیم و اونا کثیف.

پدربزرگم همیشه از گذشته ها یاد می کنه و می گه: « یادش به خیر اون وقت ها که همه جا دار و درخت بود، چه قدر کِیفمون کوک بود. غروب های پاییز دسته جمعی می نشستیم روی شاخه های درخت و آی قارقار می کردیم. یه جوری آواز خوندیم که هر کی از دور می شنید، می گفت عروسیه. از حشره و دونه که هر چی می خواستی جور بود. عجب روزگار قارقارمَستونی بود. گاهی هم فندق و گردویی پیدا می کردیم و با خودمون می بردیم بالا بالاها و یهو از اون بالا، ولش می کردیم. می افتاد زمین و تالاپی می شکست و ما با لذت می خوردیمش. آره نوه ی عزیزم، این روش ابتکار ما کلاغ هاست! »

23

از این موضوع که بگذریم، بدتر از هر چیزی اینه که بعضی ها به ما میگن « زشت! » کج سلیقه ها!
باباجون، این پرهای زیبا و براقمون بی حکمت نیست. با این پرها، انرژی خورشید رو جذب می کنیم. ما با کمک همین قیافه تونستیم همه جای دنیا زندگی کنیم. مثلاً یکی از پسرعموهام تو کوه های هیمالیا زندگی می کنه و می تونه تا بالا بالاهای کوه پرواز کنه. برای خودش یه کوه پرواز حرفه ای شده. در ادامه می خوام ازتون بپرسم که چرا هر چیز بد رو به ما نسبت میدین؟ از شعر و ضرب المثل گرفته تا فیلم و قصه. ما کلاغ ها به جز این که برای طبیعت مفید باشیم، چی کار کردیم؟ آخه برای چی ما نباید آخر قصه به خونمون برسیم؟ آخه برای چی بعضی چیزا را به ما نسبت میدین که اصلاً واقعیت نداره؟ قار؟ مثلاً همین که خیلی هاتون می گین: کلاغ صد سال عمر می کنه! تازه بعضی از دوستام که از هند برگشت، می گن که بعضی از شماها فکر می کنین که اصلاً نمی میریم! می خوام بدونم اینو از کجا در آوردین؟ قار؟

اگه شما یه کلاغ پیدا کردین که صد سال عمر کرده باشه، من شاه پرمو می دوم. ما کلاغ ها تو طبیعت همش ۱۳ سال عمر می کنیم. هَمش ۱۳ سال. اگه ما رو تو باغ وحش نگه دارن و خوب هوامونو داشته باشن، شاید ۲۰ سال. حالا ما یک کلاغ، چهل کلاغ می کنیم یا شما؟ قار؟ باید بگم که بعضی از شماها یک آدم، چهل آدم کردین.
اصلاً شما می دونین که خیلی از دانشمندهای خودتون، به ما لقب با هوش ترین پرندگان رو دادن؟ جون قارقاری می دونستین؟ کلی تحقیق کردن و فهمیدن تو تموم پرنده ها، مغز ما از همه کامل تره. آره عزیز، این جوریه، ما کم مهم نیستیم. یکی از همین دانشمند ها که خودتون خیلی قبولش دارید، اومد یه حرفی زد که ما کلاغ ها تا یه هفته از خوشی نمی دونستیم چه جوری قارقار کنیم. می دونین بعد از کلی تحقیق چی گفت و توی کتابش چی نوشت؟ نوشت که « اگه ما انسان ها پرندهبودیم، تعداد کمی از ما می تونستن به اندازه کلاغ باهوش باشند. » تازه این که چیزی نیست. بازم براتون بگم که ما تو یه دانشگاه هم نشون دادیم که می تونیم اعداد رو یاد بگیریم. وقتی که تا ۵ رو می تونستیم تشخیص بدیم، همهی دانشمندها انگشت به دهن مونده بودن.

24
حالا که خودمونی شدیم یه چیر دیگه هم می گم، ولی بین خودمون بمونه. شما می دونستین ما می تونیم مثل طوطی حرف بزنیم. ما می تونیم، اما به راحتی این کار و انجام نمی دیم. می پرسین چرا؟ جوابش ساده است. برای این که دلمون نمی خواد که مثل طوطی و مینا، ما رو بندازن تو یه قفس تنگ. دلمون می خواد آزادنه پرواز کنیم. خیلی ببخشید که من همین طور یک نفس قارقار کردم ولی باید بگم خیلی دلم پُر بود. امیدوارم که با دونستن این مطالب، کمی هم به من حق بدین. من شما آدما رو دوست دارم و بر خلاف بیشتر پرنده ها، از نزدیک شدن بهتون هم نمی ترسم. دوست داشتم که شا منو بهتر بشناسین و به ناحق اَزم بدگویی نکنین. آخه منم دل دارم.
منتظر جواب نامه هستم و آرزو می کنم که اگه این دفعه تو پارک همدیگه رو دیدیم، احساس خوبی از دیدن من بهتون دست بده و به من هم لبخند بزنین.
با قارقار فراوان
قارقاری

ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۳ (گروه سنی ۸ تا ۱۲ سال – کودک)

صفحات ۱۶ الی ۱۸

نویسنده: ساسان سلوتی

تصویرگر: انیس تبرایی

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × پنج =