قصه کودکانه ” اژدهایی که دنبال آتش می گشت “

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود در زمان های قدیمِ قدیمِ قدیم یک اژدهای وحشتناک، بزرگ، وحشی و مغرور با ننه اش زندگی می کرد. حیوان های دیگر دنیا از دست او و ننه اش زندگی درست و حسابی نداشتند. یک روز اژدهای وحشی از آزار و اذیت حیوان ها خسته شده بود رفته بود بالای یک صخره تا استراحت کند. یک دفعه شعله آتشی دید. خیلی تعجب کرد. تا آن موقع آتش ندیده بود. به نظرش قشنگ و عجیب آمد. دوید و رفت ننه اش را آورد. آتش را به او نشان داد و پرسید: « این دیگر چیست؟ »

ننه اش آهی کشید و گفت: « چه بگویم ننه جان! این آتش است که مال دهان اژدها بوده و آدم آن را از ما گرفته است. »
اژدها با عصبانیت گفت: « آدم دیگر چه جور اژدهایی ست؟ به چه حقی آتش دهان ما را دزدیده؟ »
ننه اش آهی کشید و گفت: « ای ننه جان، آدم آدم است. اژدها نیست. ولی با یک وجب قدش از هر اژدهایی زرنگ تر است. »

4(2)

اژدهای وحشی گفت: « هر چه باشد می روم و آتش دهانمان را پس می گیرم. » بی معطلی غرش و خُرّشی کرد و راه افتاد. هر چه ننه اش گفت بیا از این کار بگذر گوش نکرد. رفت و رفت و رفت تا به آتش رسید. آدم کنار آتش نشسته بود. اژدها فریاد کشید: « آهای این آدم که می گویند تویی؟ آمده ام زبان درازت را از دهانت بیرون بکشم. همه موهایت را بکنم و دمت را بِبُرم و هزار بلای دیگر سرت بیاورم تا آتش دهانم را پس بگیرم. »
آدم که نمی دانست ماجرا چیست کمی فکر کرد و با خودش گفت: « حالا چه فرقی می کند که ماجرا چیست؟ » بعد رو به اژدهای وحشی کرد و گفت: « ای بابا، این که جنگ و دعوا ندارد. اگر چه بدون جنگ و دعوا قصه، قصه نمی شود. ولی مهم نیست، چون که اولاً من اصلاً زبان دراز ندارم، دوم این که دم هم ندارم؛ و سوم هر چه آتش بخواهی دارم می توانم این را به تو بدهم. »
اژدهای وحشی گفت: « پس بی زحمت آن را بردار و بگذار توی دهانم. »
آدم با تعجب گفت: « توی دهانت؟ ولی… »
می خواست بگوید ولی زبانت می سوزد اما اژدها فریاد کشید: « ولی و اما ندارد. بی جنگ و دعوا آن را بگذار توی دهانم. »
اژدها از فکر این که همیشه یک شعله آتش قشنگ توی دهانش داشته باشد آن قدر خوشش آمده بود که یادش رفت هیچ قصه ای بی جنگ و دعوا نمی شود.

5

با التماس گفت: « زود باش آن قدر ها هم که ننه ام می گفت بد نیستی » و دهانش را تا آن جا که می شد باز کرد. آدم هم یک تکه بزرگ آتش را در دهانش گذاشت. تا این کار را کرد اژدها نعره ای وحشتناک کشید و شروع کرد به دویدن و چرخیدن به دور خودش و هی زبانش را بیرون می آورد و توی دهانش برد تا آتش خاموش شد.
از آن به بعد هر اژدهایی، چه وحشی و چه غیر وحشی از ترسِ شعله های آتش دَم به دَم زبانشان را بیرون می آورند، تا خنک بماند. مارها هم این کار را می کنند که آن هم حتماً قصه ای دارد.

نویسنده: سوسن طاقدیس
تصویرگر : میترا عبدالهی
منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۳ (گروه سنی ۸ تا ۱۲ سال – کودک)

صفحات ۲۰ و ۲۱

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × یک =