شعر کودکانه “فلفل نبین چه ریزه”

1(2)

فلفلی رفته بود جنگ
به جنگ دیو، بی تفنگ
یواشی رفت سراغش
پرید تــوی دماغـــش
دماغ به سوزش افتاد
چه کاری دست دیو داد
یک عطسه کرد و آسون
فلفلی افتــاد بیـــرون
این دفعه رفت تو سوراخ
سوراخ گوشش، آخ آخ
گوش که به خارش افتاد

دیو خودشو تکون داد

فلفلی افتاد بیرون

دیو دید و گفتش آخ جون

خم شد و اونو برداشت

توی دهانش گذاشت

فلفلی رفت تو جونش

آتیش گرفت زبونش

دوید کنار دریا

سرشو گذاشت رو موجا

دریا رو خورد، ترکید

فلفلی بیرون پرید

فلفل نبین چه ریزه

وای که چه تند و تیزه

شاعر: مهری ماهوتی

تصویرگر: پیکارو نیساری

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده − یک =