قصه کودکانه ” آش شب “

ننه قابلمه داشت به شب نگاه می کرد . شب پر از ستاره بود .

1

کاسه بشقاب ها سر و صدا می کردن . گشنه شون بود .

2

 

ننه قابلمه گفت : اگر صبر کنین یه غذای خوش‏مزه براتون می پزم .

همه گفتن : بپز. بپز. صبر می کنیم.

ننه قابلمه دستش رو دراز کرد، یه تیکه از شب رو کند.

بعد یه مشت ستاره رو مثل نخود و لوبیا ریخت روش.

3(3)

 

نمک و فلفل و زردچوبه هم بهش اضافه کرد و گذاشت خوب بپزه.

وقتی غذا پخته شد، گفت: بفرمایید سر سفره. غذا حاضره.

کاسه بشقاب ها با خوشحالی نشستن سر سفره و غذا رو تا تهش خوردن.

4(2)

 

انگشتاشون هم خوردن. هیچی هم واسه ننه قابلمه نذاشتن.

خوردن و گفتن: خیلی خوشمزه بود. بازم می خوایم.

ننه قابلمه یه دیکه دیگه از آسمون رو کند و پخت.

کاسه بشقاب ها خوردن و گفتن : بازم می خوایم. بازم می خوایم.

ننه قابلمه یه تیکه دیگه کند.

کاسه بشقاب ها گفتن : بازم می خوایم. بازم می خوایم.

یه تیکه دیگه.

– بازم می خوایم. بازم می خوایم.

تا اینکه همه‏ی شب رو پختن و خوردن. شب تموم شد. صبح شد.

5(2)

 

منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۲ (گروه سنی ۳ تا ۶ سال)

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 3 =