بابا غوله زیر درخت دراز کشیده بود. نی نی هم کنارش نشسته بود. مگسی آمد وزوز روی دماغ باباغوله نشست. نی نی غوله گفت: « کیش! » گس رفت. دوباره برگشت. باباغوله: « خودم حسابش را می رسم. » بعد با دستش که خیلی گُنده و غولی بود محکم روی دماغش کوبید. مگس پرید. حالا بابا غوله به جای دماغ توی صورتش یک توپ قرمز و قلنبه داشت.
نویسنده: افسانه شعبان نژاد
تصویرگر: ساناز کریمی طاری
منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۶ (خردسال)