قصه کودکانه ” بالا بالا بالاتر “

کرم داشت از درخت بالا می رفت.
خرگوش او را دید. گفت: « وای … این درخت خیلی بلنده! اگه بیفتی له میشی! »

کرم به بالا نگاه کرد. نوک درخت نزدیک ابرها بود.

کرم گفت: « بله … این درخت خیلی بلنده! اما من از آن بالا می روم! » و آهسته بالا رفت.

زرافه او را دید. گفت: « وای … این درخت خیلی کوتاهه … ممکنه همه مسخره ات کنند! »

کرم به پایین نگاه کرد. همه دور درخت جمع شده بودند.

کرم گفت: « بله … شاید همه مسخره ام کنند! اما من از آن بالا می روم! » و بالا رفت.

همان موقع صدای بال های کبوتر را شنید. کبوتر گفت: « وای … تو تنها کرم این درخت هستی … ممکنه دارکوبی از راه برسه و تو را بخوره! »

کرم به دور و برش نگاه کرد. روی درخت، هیچ کرم دیگری نبود.

کرم گفت: « بله … من روی درخت تنهای تنها هستم. اما از آن بالا می روم! » و باز هم بالا رفت.

شیر از راه رسید. فریاد زد: « کی … ی بهت اجازه داد از این درخت بالا بروی؟ »

کرم جواب نداد. او آن قدر رفته بود که حتی صدای شیر را هم نشنید.

3(3)

نویسنده: فروزنده خداجو

تصویرگر: علیرضا جلالی فر

شماره هفتم ماهنامه نبات کوچولو – صفحه ۲۲ و ۲۳

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده + نه =