شعر عاشورایی خورشید محبت

 

وقتی که با لبهای تشنه

بر خاک غلتیدی در آن روز

انگار چشم آسمان هم

پر شد ز اشک، از ماتم و سوز

*

وقتی سکینه آب می خواست

بر چهر ه اش کردی نگاهی

دیدی که مشک آب خالیست

از سینه ات برخاست آهی

*

وقتی علیِّ اصغرت را

دشمن به تیر خود نشان رفت

انگار خورشید محبّت

یکبار ه از بام جهان رفت

*

آن روز در دشت شهادت

از خون سرخت، لاله رویید

در آسمانِ بی کرانه

دیگر نمی خندید خورشید

 

– محمد علی محمدی

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده − 10 =