لاک پشت داشت می رفت آن طرف آب. قورباغه گفت: « پام درد می کنه، سوارم می کنی ببری آن ور آب؟ »
لاک پشت گفت: « بپر بالا! »
ملخ گفت: « منم بپر بالا؟ بالم خیلی درد می کنه. » قورباغه گفت: « بپر بالا! » ملخ رید روی سر قورباغه نشست. لاک پشت یک الاغ دید. الاغ هم داشت می رفت آن طرف آب. لاک پشت به الاغه گفت: « من لاکم درد می کند. سوارم می کنی ببری آن ور آب؟ » الاغ گفت: « عر عر. »
لاک پشت سوار الاغه شد. همه با هم رفتند آن طرف آب.
نویسنده: لاله جعفری
تصویرگر: علی خدایی
منبع : ماهنامه نبات کوچولو – شماره ۶ (خردسال)