شعر کودکانه پنکه

خسته شد از بس که چرخید
پنکه‌ی بیچاره‌ی ما
من نمی‌دانم چه فکری
می‌کند درباره‌ی ما
در نفس‌هایش اگرچه
یک نسیم سرد دارد
پشت او داغ است از تب
پنکه ی ما درد دارد

ceiling-fan1

چند ساعت کار کرده؟
چند روز و چند هفته؟
دور خود هی چرخ خورده
هی سر او گیج رفته
آه! می‌ترسم که فردا
پنکه‌ی خوبم بمیرد
کاش بابا بی‌بهانه
زودتر کولر بگیرد

شاعر: دادیار حامدی

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 − 5 =